دل نوشته هایم برای تو

عاشقانه های من برای عشقم ★❤ سمانه ❤★

بوسه گاه

آسمان گفت که امشب، شب توست
سرخی صورت گل، از تب توست
آنچه تا عشق مرا بالا برد
بوسه گاهیست که نامش لب توست

۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۸:۰۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

خوب ترین حادثه

با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام 

باز به دنبال پریشانی‌ام 


طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست 

در پی ویران شدنی آنی‌ام 


آمده‌ام بلکه نگاهم کنی 

عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام 


دلخوش گرمای کسی نیستم 

آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام 


آمده‌ام با عطش سال‌ها 

تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام 


ماهی برگشته ز دریا شدم 

تا تو بگیری و بمیرانی‌ام 


خوب‌ترین حادثه می‌دانمت 

خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟ 


حرف بزن ابر مرا باز کن 

دیر زمانی است که بارانی‌ام 


حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست 

تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام 


ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟ 

ها نکشانی به پشیمانی‌ام


۰۳ مهر ۹۴ ، ۱۵:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

تو به قلبم گوش دادی؟

تو به قلبم گوش دادی؟

با یه ضرب خیلی شادی،


میگه شکر تو خدایا

که به من سمانه دادی


دو بهار و دو خزانه

به دلم تو پا نهادی


قربونت برم خدایا

که به من سمانه دادی


جای تو در دل من بود

تو مداد، من جامدادی!


اینم از رحمت حق بود

که به من سمانه دادی


۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

آن زمان که...

آن زمان که...

ماهی  آب را

کویر  باران را

آدم برفی  برف را

پرنده  پرواز را

رود  جاری شدن را

و خداوند  بنده اش را، دوست نداشته باشد...

من نیز تو را دوست نخواهم داشت...


۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سمانه

دوستت دارم


دوستت  دارم

نه تنهابرای آنچه هستی

بلکه برای آنچه که هستم هنگامی که باتوام

دوستت دارم

نه تنها برای آنچه از خود ساخته ای

بلکه برای آنچه از من میسازی

دوستت دارم برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش میکنی

دوستت دارم چون یاریم میکنی که از تخته پاره های زندگی نه یک کلبه که معبدی درخور بنا نهم

کمک میکنی که کار روزانه ام نه یک سرشکستگی بلکه ترنم ترانه ای باشد

دوستت دارم چون دست به دل مرده ام مینهی زنگارهای بی ارزش و بی مقدار را به سویی میزنی و نور میتابانی برگنجینه های پنهانی که تاکنون در ژرفا مانده بود...

دوستت دارم چون بیش از هر کیش و آیینی به رویش من یاری رسانده‌ای

فراتر از هر سرنوشتی شادی را به من ارزانی داشته ای

این همه را هدیه داده ای بی هیچ تماسی کلامی یا اشارتی

به این کار توانا گشته ای چون خود بوده ای

شاید دوست دوست داشتن درنهایت به همین معنا باشد...


۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۰۵ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سمانه

شمع محفل غزلم

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست

 

فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم

که هرچه رود در این سرزمین مسافر توست

 

همان بس است که با سجده دانه برچیند

کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست

 

به وصف هیچ کس جز تو دم نخواهم زد

خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست

 

که گفته است که من شمع محفل غزلم؟

به آب و آتش اگر می زنم بخاطر توست


۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۲۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سمانه

با نگاه بی قرارت قلب من تب میکند

ای لبت انگور یاقوتی و چشمانت عسل
جنس گیسویت قصیده، رنگ ابرویت غزل

با نگاه بی قرارت قلب من تب میکند
صاحب قلب تو بودن می شود خَیرُ العَمَل

۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

دیوانه ات هستم هنوز

من خریــــدار نگاه خسته ات هستم هنوز
با همان شوریدگی دیوانه ات هستم هنوز

شمع گرم لحظه هایم خاطرات سبز توست
نازنین لیــــلای من ! پروانه ات هستم هنوز 

ای چراغ روشن شبـــهای تـــــــار زندگی
من صدای غربت کاشانه ات هستم هنوز 

دستهایت بستر بی انتهای سادگی است
خوب میدانی چرا دلداده ات هستم هنوز
 
با قدمهای صبورت عشــق را اندازه کن
من وفادار تو و پیمانه ات هستــم هنوز

بارها گفتم مرا با عشق محرم کن دمی
آشنای خنده ی رندانه ات هستم هنوز
 
در کلاس زندگی با من مدارا کرده ای
من گدای طاقت جانانه ات هستم هنوز


۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

من با نفس‌هایت عاشقی میکنم

من با صدای نفس کشیدنت هم
عاشقی می کنم
حتا اگر آرام و بی صدا
خودم را بگذارم در دست‌هات
و بروم
حتا وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بوی تنت را پُک بزنم...

۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

در راه عشق

جـانا به جـان خــــریدم در راه مـــن خطـرها
در راه وصـــل تــــو مـن باید کــــنم ســفرها

در آســــمان قلـــــبم تنـــــها تویی ســــــتاره
در پیش تـو حقــیرند ، خورشیـدها ، قمــرها

شمـــشیر تیز عشـــقت بر جان مـن نشـسته
دیگـــر اثـــــر نـدارد ، در پیـــش آن ســپرها

در راه عشـــق باید بی سـر به خــون تپـیدن
باید بـه نیــــزه گردد در راه عشــــق سـرها

باریـده رحمــت تــــــو بـــر آتــــش وجـودم
گویا شـــده گلســـتان ، آن آتــش و شـررها

شــــیرینی لـــــبم از شـــهد لـــب تــــو باشد
بی مـزه گشــته دیگر پیش لـــبت شـــکرها

ایـــن دل امـید بســـته بـر روز دیــدن تـــو
پاشــیده آب این دل ، در کوچـه ها ، گذرها

تمــــرین بی جـوابی گردیده لطــف و مهرت
دارد بـــرای پاســــخ این دل بسی نظـــرها

تیـــر نگاه تـــــو بر مــــــرغ دلـــــم شــرر زد
زخمـــی گران نشــــاندی ، بر بالــها و پـرها

عشقم به تو عزیزم همچون درخت سرو است
سرسبز و استوار است همیشه در شجرها

در پیــش درب و کــــوی میـــخانه ات نشــینم
حـتی اگـر ببندی بـر مـــن تـــو هـــرچه درها

داراییــــم دلی صـاف ، عشــقی به پاکی رود
در چشــم من حقــیرند گنجینه ها ، گهــرها

ذوقـــی خــدا به من داد تا بر تـو عـرضه دارم
شــعر و غــــزل به جای ســیم و طلا و زرها

مجــــنون برای لیلا سر زد به دشـت و صــحرا
آخـر هــمی گذارم مــن ســر به کــوه و بَرها

جــــام و قـــدح شکستی تا قلــــب من بداند
لــــیلای من تـــــو داری بر "بیــــدلت" نظـرها

تا روز وصـــل و دیـدار ، چشــم انتظار هسـتم
هر صــبح می زنم خط ، تقـویم ها ، سحرها !

۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۶ موافقین ۱ مخالفین ۰
بهروز