رو به رویم نصف رویت را
بپوشان بعد از این
ماهِ کامل، میکند
دیوانه را دیوانه تر
چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است
خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟
خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود،
صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
من آمده ام که با تو راهی بشوم
آنی که تو از دلم بخواهی بشوم
دریا بغلم کن، بغلم کن دریا!
میخواهم از این به بعد ماهی بشوم
ای می از چشم تو آموخته ، گیرایی را
کرده گل پیش لبت ، مشق شکوفایی را
غزل و قول من از توست که در مکتب عشق
بلبل از فیض گل آموخته ، گویایی را
همچو من در دگری شوق تماشایش نیست
هر که شد شیفته آن چشم تماشایی را
ای دو چشم تو ، دو دریای شبانه ! چه کنم ،
گر به دریا نزنم ، این دل دریایی را ؟
شهروایند همه پیش تو خوبان ، ای تو
سکه ی تازه به عالم زده ، زیبایی را !
کی حکایت کند آن بوسه و آن لب با من
فصلی از قصّه ی شیرین شناسایی را ؟
شب اگر باشد و می باشد و من باشم و تو
به دو عالم ندهم ، گوشه ی تنهایی را
گل نیلوفر من ! پیش تو می یابد دل
نیرو انای خود ، آرامش بودایی را ،
من و اندیشه ی زیر و زبر و سود و زیان ؟
من که بر سنگ زدم ، شیشه ی دانایی را ؟
کافر عشقم اگر پیش تو از دل نکنم ،
ریشه ی طاقت و بنیان شکیبایی را
با همه لاف خرد ، عقل به حیرت در ماند
خواست تا حل کند ، این عشق معمایی را
دوست دارم با تو باشم عیب این خواهش کجاست؟
باتو بودن ، شعر خواندن، کس نگفته نابجاست
از تو گفتن یا شنیدن از لبت ، تا خواب صبح
حرفهای عاشقانه با تو گفتن کی خطاست؟
لب به لب، لبریزعشقت، گرشود احساس من
بازیِ شب زنده داری با لبانت ، دلرباست
مست ومدهوشم کنی با غمزه ای حتی به چشم
دل به اعجاز دو چشمت بس به می، بی اشتهاست
دوست دارم با تو گویم از کلامی با سه حرف
عین و شین و قاف و دیگر هیچ حرفی، کین رواست
قصدم ای یار این نبود کزتو، سراید این غزل
عشق پاکت بی محابا زد به دل این حرف راست
تو آسمون عشقمو، میون ابرا دیدم
یه باغ پر گل یاس، من تک و تنها دیدم
شبه ولی عشق من، چشمک زده به خورشید
ز چشمکش گل یاس، دونه دونه درخشید
کاشکی منم دو تا بال، مثل فرشته داشتم
پر میزدم تا ابرا، لب رو لباش میذاشتم
کاشکی میشد از زمین یاس تو ابرا رو چید
کاشکی میشد با خیال، تا ستاره پر کشید
ای که رُخَت همچو ماه، طعنه زده به خورشید
با دل ما راه بیاین، چشم و چراغش بشید
دوش از غم هجران تو خوابم نگرفت
اشک چشمی که کماکان زد و خاتم نگرفت
من که از مهر تو لبریز شدم، میدانم
دل من تا که تو بودی غم و ماتم نگرفت
منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه
ترســــم قـــرار و صبـــرم برخیزد از میانه
ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را
با عذر بی قراری ، ایــــن بهترین بهانه
ترسم بسوزد آخـــــر، همراه من تو را نیز
این آتشی که از شوق در من کشد زبانه
چون شب شوداز این دست، اندیشهای مدام است
در بـــــرکشیدنت مست، ای خــــواهش شبـــانـــه
ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم
برشاخه ی خزانم نا گـــــه زده جوانه
ای بخت ناخوش من، شبرنگ سرکش من
رام نوازش تــــو، بــــی تیـــــــــغ و تازیانه
ای مرده در وجودم ، با تـو هراس توفان
ای معنی رهایی! ای ساحل! ای کرانه
جانم پراز سرودی است، کز چنگ تو تراود
ای شـــــور ای ترنــــم، ای شـعر ای ترانه