بگذار تا دنــــیا بفهمد مال من هستی
گنجشــــــــکها خانه به خانه ماجرایت را
وقتی پُر است از خاطراتت شعرهای من
باید بنـــــوشے با خیال تخت چایت را !
بگذار تا دنــــیا بفهمد مال من هستی
گنجشــــــــکها خانه به خانه ماجرایت را
وقتی پُر است از خاطراتت شعرهای من
باید بنـــــوشے با خیال تخت چایت را !
مجلس شور من و شاه قجر چشمانت
شهر تبریز من و توپ و تشر چشمانت
مثل خورشیدی و من دور دلت میچرخم
کهکشان موی تو و قرص قمر چشمانت
بـه اسـتخاره ها چهحـاجتسـت وقــتیکه
تــــو دلربا کنارِ سفره های افطاری
به صد دعا نیاز نیست ای غــزل بانو
تو خود جـــوابِ ربنای این گنهکاری
بگذار بر لبم لب تا جان به لب رسانی
تا بر دلِ رقیبان، داغی قَدَر نشانی!
چنگی زدم به مویَت، آوایِ تار آمد
مدهوش گشتم از این آوایِ آسمانی
آتش بزن به جانم تا همچنان سیاوَش
بینی که عشق دارم دور از هوسْپَرانی!
در آن کمانِ ابرو گویی که آرشی هست
تیر از کمانِ ابرو بر کهکشان نشانی!
تهمینهیِ لبانت رستمْ کُش است جانا
سهراب، زنده مانَد، جانم اگر ستانی!
باشی پُر از توانم، بی تو نمیتوانم
با من بمان نگارا! با من...تو میتوانی!
منِ خسته چون ندارم، نفسی قرار، بیتو
به کدام دل، صبوری، کنم ای نگار، بیتو؟
رهِ صبر چون گزینم، منِ دل به باد داده
که به هیچ وجه جانم، نکند قرار، بیتو
ﺟﻨﺲ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ
ﺑﻪ ﺗﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﯼ ﻣﻦ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ
ﻧﻔﺴﺖ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯼ ﮔرم ﺍﺯ ﺍﻟﻄﺎﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﺷﻮﻕ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﻝ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ
ﺍﺳﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﺖ ... ﻭﺍﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﻗﻠﺐ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﭼﻮﻥ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ
ﻋﻄﺮ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺗﻨﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻓﻀﺎ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﺪ
ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻋﺸﻖ ، ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ
ﺁﺑﯽ ﭘﯿﺮﻫﻨﺖ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺗﻨﺖ ﻣﯽ ﻟﻐﺰﺩ
ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﻣ ﻔﻬﻮﻡ ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ
با اجازه میتوانم جان به قربانت کنم؟
یا به صرف بوسه ای یک دفعه مهمانت کنم؟
چشم تو چون جام می میماند و من در کفش
من لبم را می توانم مست چشمانت کنم؟
ای فرشته، ای پری، ای حضرت خوبی و عشق
میشود روزی تو را پا بند انسانت کنم
سرو آزادم بگو در کنج آغوشم تورا
میشود آیا کمی در بند و زندانت کنم؟
من که گمراه رهت، راه تو اما اصل دین
میشود یک دم تورا بی دین و ایمانت کنم؟
آفرین بر خالقت، احسنت بر دستان او
جای ایزد میشود بوسه به دستانت کنم؟
پای پیمانت نماندی و ندادی بوسه را
میشود آخر تو را بر پای پیمانت کنم
چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است
خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟
خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود،
صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
من آمده ام که با تو راهی بشوم
آنی که تو از دلم بخواهی بشوم
دریا بغلم کن، بغلم کن دریا!
میخواهم از این به بعد ماهی بشوم