یک امشبی که آمده بودی به خوابِ من
من از غمِ فراقِ تو خوابم نبرده بود ...
اَمَنْ یُجیب ِ قلب من ،
چشمان بیهمتای توست..!!
فی کـُلّ حال ٍ حاجَتـــی ،
تنهــا دَمی لبهای توست..!!
به خداحافظیِ تلخِ تو سوگند! نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لبِ تو میوه ی ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعمِ لبِ سرخِ تو دل کند، نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی ست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
به باغ گل نرو،
از آنجا که باغی
از گل در درون داری
بر هزار گلبرگ نیلوفر آبی بنشین
و نگه کن زیبایی را که اندرون داری...
از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام
آنچنان محو تو گشتم که در آغوش توام
یک دم از دل نبــرم یـاد دلاویــــز تو را
گرچه چون عشق ز دل رفته فراموش توام
نگه گرمم و در چشــم سخنگوی توام
هوس بوسه ام و در لب خاموش توام
همچو اشکی که ز جــان ریخته در دامن تو
چون صدایی که ز دل خاسته در گوش توام
پـای تا ســـر همه طــــوفانم و آشــفتـگیم
بحر پر موجم و عمریست که در جوش توام
گرچه در حسرتم از دوری برق نگهت
زنده با یــاد تو و گرمی آغــوش توام
در دل این شب تاریک که چون بخت من است
تا سحــر منتظر صــبح بنــــاگـــوش توام