دل نوشته هایم برای تو

عاشقانه های من برای عشقم ★❤ سمانه ❤★

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

عشق معمایی

ای می از چشم تو آموخته ، گیرایی را

کرده گل پیش لبت ، مشق شکوفایی را


غزل و قول من از توست که در مکتب عشق

بلبل از فیض گل آموخته ، گویایی را


همچو من در دگری شوق تماشایش نیست

هر که شد شیفته آن چشم تماشایی را


ای دو چشم تو ، دو دریای شبانه ! چه کنم ،

گر به دریا نزنم ، این دل دریایی را ؟


شهروایند همه پیش تو خوبان ، ای تو

سکه ی تازه به عالم زده ، زیبایی را !


کی حکایت کند آن بوسه و آن لب با من

فصلی از قصّه ی شیرین شناسایی را ؟


شب اگر باشد و می باشد و من باشم و تو

به دو عالم ندهم ، گوشه ی تنهایی را


گل نیلوفر من ! پیش تو می یابد دل

نیرو انای خود ، آرامش بودایی را ،


من و اندیشه ی زیر و زبر و سود و زیان ؟

من که بر سنگ زدم ، شیشه ی دانایی را ؟


کافر عشقم اگر پیش تو از دل نکنم ،

ریشه ی طاقت و بنیان شکیبایی را


با همه لاف خرد ، عقل به حیرت در ماند

خواست تا حل کند ، این عشق معمایی را


۱۳ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

دوست دارم با تو باشم

دوست دارم با تو باشم عیب این خواهش کجاست؟

باتو بودن ، شعر خواندن، کس نگفته  نابجاست


از تو گفتن یا شنیدن از لبت ، تا خواب صبح

حرفهای عاشقانه با تو گفتن  کی خطاست؟


لب به لب، لبریزعشقت، گرشود احساس من

بازیِ شب زنده داری با لبانت ، دلرباست


مست ومدهوشم کنی با غمزه ای حتی به چشم

دل به اعجاز دو چشمت بس به می، بی اشتهاست


دوست دارم  با تو گویم از کلامی با  سه حرف

عین و شین و قاف و دیگر هیچ حرفی، کین رواست


قصدم ای یار این نبود  کزتو، سراید این غزل

عشق پاکت بی محابا زد به دل این حرف راست


۰۴ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

کاشکی منم دو تا بال، مثل فرشته داشتم

تو آسمون عشقمو، میون ابرا دیدم

یه باغ پر گل یاس، من تک و تنها دیدم


شبه ولی عشق من، چشمک زده به خورشید

ز چشمکش گل یاس، دونه دونه درخشید


کاشکی منم دو تا بال، مثل فرشته داشتم

پر میزدم تا ابرا، لب رو لباش میذاشتم


کاشکی میشد از زمین یاس تو ابرا رو چید

کاشکی میشد با خیال، تا ستاره پر کشید


ای که رُخَت همچو ماه، طعنه زده به خورشید

با دل ما راه بیاین، چشم و چراغش بشید


۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

من از مهر تو لبریز شدم

دوش از غم هجران تو خوابم نگرفت

اشک چشمی که کماکان زد و خاتم نگرفت


من که از مهر تو لبریز شدم، می‌دانم

دل من تا که تو بودی غم و ماتم نگرفت


۰۲ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۵۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بهروز

ای بهترین بهانه

منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه

ترســــم قـــرار و صبـــرم برخیزد از میانه


ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را

با عذر بی قراری ، ایــــن بهترین بهانه


ترسم بسوزد آخـــــر، همراه من تو را نیز

این آتشی که از شوق در من کشد زبانه


چون شب شوداز این دست، اندیشه‌ای مدام است

در بـــــرکشیدنت مست، ای خــــواهش شبـــانـــه


ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم

برشاخه ی خزانم نا گـــــه زده جوانه


ای بخت ناخوش من، شبرنگ سرکش من

رام  نوازش  تــــو، بــــی تیـــــــــغ  و تازیانه


ای مرده در وجودم ، با تـو هراس توفان

ای معنی رهایی! ای ساحل! ای کرانه


جانم پراز سرودی است، کز چنگ تو تراود

ای شـــــور ای ترنــــم، ای شـعر ای ترانه


۰۱ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

تصور کردن عشقم

تو را وقتی تصور میکنم هی شعر می آید

زچشمانت غزلواره ز لبهای تو تک بیتی


۰۱ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

شاید نمی دانی که من هم دوستت دارم

نگاهم کن که تا فردای شعرم در تو بیدارم

و معنا کن تماشارا برای چشم بیمارم 


به آدمهای سیمانی ندارم اعتماد اما

تو چشمت آسمان دارد به رویش ماه می کارم


بیا زیبای شالیزار دریا چشم روشن تر

درو کن چشم هایم را که از آیینه بیزارم


فقط اندازه لبخند با من مهربان تر باش

بیا تا سمت گیسویم که مریم در بغل دارم 


دلت قصد سفر دارد برایت عشق می بندم

نکوچ ای آشنا از من منی که از تو سرشارم


به آتش می کشی امشب غزلهای نجیبم را

ولی خورشید می بارد مدام از چشم افکارم


زبانم لال شاید حرفهایم را نمی فهمی

و یا شاید نمی دانی که من هم دوستت دارم 


نمی دانم خبر داری تو ای همراز تاریکم 

که از آیینه می آیم و از آیینه بیزارم


۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

زیر باران با نوای رعد با من برقص

زیر باران با نوای رعد با من برقص


که خدا میخواهد از ما عکس برداری کند...


۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

شعر من وقتی که با تو عشق بازی می کند

شعر من وقتی که با تو عشق بازی می کند

در تنور داغ آغوشت ، چه نازی می کند


در تو می پیچد تمام واژه های پیکرش

در میان بوسه هایت یکه تازی می کند


می شود آن کس که باید باشد و باید شود

عاشقی را پیش چشمت صحنه سازی می کند


مثل مجنون می شود در پاره ای از لحظه ها

چون که لیلا دائماً عاشق نوازی میکند


شعر من ؛ آری؛ تو باشی ، جور دیگر میشود

وصف غم ها را فقط با فعل ماضی میکند


بی خیال درد و غمهای درونی می شود

چون تو هستی ، ادعای بی نیازی میکند


۰۷ دی ۹۴ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز

آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آه، تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو
می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم

میل ؛ میل توست اما بی تو باور کن که من
در هجوم باد های سرد پرپر می شوم


۰۶ دی ۹۴ ، ۱۲:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
بهروز