ای می از چشم تو آموخته ، گیرایی را

کرده گل پیش لبت ، مشق شکوفایی را


غزل و قول من از توست که در مکتب عشق

بلبل از فیض گل آموخته ، گویایی را


همچو من در دگری شوق تماشایش نیست

هر که شد شیفته آن چشم تماشایی را


ای دو چشم تو ، دو دریای شبانه ! چه کنم ،

گر به دریا نزنم ، این دل دریایی را ؟


شهروایند همه پیش تو خوبان ، ای تو

سکه ی تازه به عالم زده ، زیبایی را !


کی حکایت کند آن بوسه و آن لب با من

فصلی از قصّه ی شیرین شناسایی را ؟


شب اگر باشد و می باشد و من باشم و تو

به دو عالم ندهم ، گوشه ی تنهایی را


گل نیلوفر من ! پیش تو می یابد دل

نیرو انای خود ، آرامش بودایی را ،


من و اندیشه ی زیر و زبر و سود و زیان ؟

من که بر سنگ زدم ، شیشه ی دانایی را ؟


کافر عشقم اگر پیش تو از دل نکنم ،

ریشه ی طاقت و بنیان شکیبایی را


با همه لاف خرد ، عقل به حیرت در ماند

خواست تا حل کند ، این عشق معمایی را