دلتنگم و دیــدار تو درمان من اســـت
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هـــیچ تنــــــی
آنچه از غم هجران تو بر جان من اســت
دلتنگم و دیــدار تو درمان من اســـت
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هـــیچ تنــــــی
آنچه از غم هجران تو بر جان من اســت
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که بود
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانیام
تو به قلبم گوش دادی؟
با یه ضرب خیلی شادی،
میگه شکر تو خدایا
که به من سمانه دادی
دو بهار و دو خزانه
به دلم تو پا نهادی
قربونت برم خدایا
که به من سمانه دادی
جای تو در دل من بود
تو مداد، من جامدادی!
اینم از رحمت حق بود
که به من سمانه دادی