ما همه چشمیم و تو نور ای صنم

چشـم بـد از روی تو دور ای صنم


روی مپوشان که بهشـتــــی بــود

هر که ببیند چو تو حـور ای صنم


حور خطــا گفتم اگــر خواندمت

ترک ادب رفت و قصور ای صنم


تا به کرم خرده نگیری که من

غایبم از ذوق حضور ای صنم


روی تـو بر پشــــت زمین خلق را

موجب فتنه‌ست و فتور ای صنم


این همه دلبــندی و خوبی تو را

موضع نـازست و غرور ای صنم


ســروبنی خاسته چـون قامتت

تا نـنشیــــنیم صبـــور ای صنم


این همه طوفان به سرم می‌رود

از جـگری همچو تنــــور ای صنم


سعدی از این چشمه حیوان که خورد

سیـــــر نگــــردد بـه مــرور ای صــــنم