من مدتی ست ابر بهارم برای تو
باید ولم کنند ببـــــارم برای تو
این روزها پر از هیجــان تغزّلم
چیزی به جز ترانه ندارم برای تو
جان من است و جان تو، امروز حاضرم
این را به پـــای آن بگذارم برای تو
از حد «دوست دارمت» اعداد عاجزند
اصلاً نمی شود بشـــمارم برای تو
این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت
دریا نداشت دل بســـپارم برای تو
من ماهی ام تو آب، تو ماهی من آفتاب
یـاری بـرای من تو و یـــارم برای تو
با آن صدای ناز برایم غزل بخوان
تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو