اگر لب ندهی
چنان به گندمزار خیره میشوم،
که گندم شوم بر سر سفره ات بیایم
و نان میان لبانت شوم...
بی قراره توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آغوش تو مترادف امنیت است
آغوش تو ترسهای مرا میبلعد
آغوش تو یعنی پایان سردردها
یعنی آغاز عاشقانه ترین رخوت ها
آغوش تو یعنی من خوبم...
دلتنگم و دیــدار تو درمان من اســـت
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هـــیچ تنــــــی
آنچه از غم هجران تو بر جان من اســت
برای دیدنت گلم، دلم داره پر میکشه
شعله ی شوق دیدنت، به آسمون سر میکشه
سر میکشه تا آسمون، وسعت دلتنگی من
کجایی عشق من داره، دنیام به آخر میکشه